هفته اول جولای رفتیم یه جایی ۱۶۰ کیلومتری غرب اتاوا برای کانو سواری . یه دوره دو روزه بود که ترست از آب های خروشان یه به قول این ها آب های سپید بریزه و بدونی چطوری قایق رو کنترل کنی چپ نشه. هیجان زیادی دشت به ویژه وقتی که قبل از آغاز دوره یه فرم امضا کرده بودیم و ریسک اتفاقات احتمالی رو پذیرفته بودیم! ترکیب این هیجان روی آب و شب مانی توی چادر و کمپینگ حسابی حالمون رو خوب کرد. آخر کار که عکاس مرکز آموزش کانو سواری عکس همون رو که بی هوا آزمون گرفته بود نشون داد دیگه خیلی بیشتر خوش خوشانمان شد و احساس ادونچری کردیم اساسی.
بعد که از این بخش از سفر فارغ شدیم ۳ ساعت راندیم به سمت جنوب تا رسیدیم به کینگستون که پایتخت اول کانادا بوده و درست لب رود خونه عظیم سن لورنس قرار داره در منطقه معروف هزار جزیره. توی مسیر ۳ ساعته انقدر دریاچه و مرداب بود که کم کم داشت برامون تکراری میشد منظره ها . یاد مسیر های مرکزی ایران افتادم که ساعت ها رانندگی میکردی و همش دشت بود و دشت و بیابان تکراری. خوب اینم هم از خاصیت های طبیعت است که حتمن باید متفاوت باشه و گر گلی یه بویی داشته باشه !
شهر چیز خاصی نداره غیر از اینکه میتونی کروز بگیری و در حالیکه از بلند گو های کشتی دو نفر در در قالب یه مکالمه با چاشنی طنز شسته رفته کانادایی دارن از تاریخچه جنگ بین کانادا امریکا و موقعیت کینگستون و هزار جزیره و ... بت اینفورمیشن میدن از آفتاب و آبی آب و منظره جزیره های کوچیک و بزرگ اطراف لذت ببری. بهترین وقت هم برای این کروز به نظر من دم غروب است که میتونی از نور مایل خورشید استفاده کنی و عکس بگیری.
...
فرداش هم راه افتادیم به سمت روستای کانادا بالا.این روستا در حقیقت یه شهرک باز سازی شده به سبک نیمه قرن ۱۹ که یه سری آدم با همون لباس های قرن ۱۹ دارن توش ادای زندگی کردن و کار کردن رو در میارن. و البته جدی جدی کار انجام میدن. خیاط و آهنگر و کشاورز و مغازه دار و جارو ساز و چاپخانه دار و ... و اگر باشون گپ بزنی اینفورمیشن خوبی در مورد زندگی های اون زمان بهت میدن. مثل متوسط تعداد فرزند که ۶ تا بوده اون زمان سطح در آمد و هزینه های مردم یا مثلا نا برابری حقوق بین زن و مرد آموزگار ( ۳۵۰ دلار در سال برای آقای معلم در برابر ۱۷۰ برای خانم معلم ) البته با توجه به اینکه از همون زمان تحصیل مجانی بوده و حقوق آموزگار و هزینه های ساختمان رو دولت پرداخت میکرده . این حقوق نسبتن کمی بوده اگر بدونیم پزشک روستا ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ تا میساخته در سال. و یه دست لباس زنانه شیک و مد روز از روی ژورنال هایی که از پاریس میومده ۱۰ دلار تموم میشده. در تمام مدتی که اونجا میچرخیدم فیلم " دیگران " جلوی چشمامون بود و احساس میکردیم بین یه سری روح قدم میزنیم
...
توی راه بر گشت هوس کردیم به یکی از جزیره هایی که با یه پل به خشکی متصل میشد چرخی بزنیم. قبلا از روی نقشه میدونستم که خط مرزی امریکا و کانادا از جنوب جزیره رد میشه ولی دیگه فکر نمیکردم در چند دقیقه به مرز برسم! خلاصه همینطور که میروندم یه هو دیدم مسیر برگشت به خاک کانادا ندارم و خیابون به سمت امریکا یه طرفه شده! از اونجایی که پاسپورت همراه نداشتیم ( اگر هم داشتیم ایرانی بود و از نداشتنش بد تر) همونجا ایستادم کنار. تا یه پلیس آمد و پرسید اینجا چیکار میکنین؟ ما هم شبیه بچه مظلوم ها براش توضیح دادیم که میخوایم بر گردیم خونمون و نمیشه. گفت هیچ راهی ندارین جز اینکه گیت خروجی کانادا رو رد کنید و اونور مرز در بزنید و دوباره وارد کانادا بشین. گفتم بدون پاسپورت؟ گفت سر گیت برای آفیسر توضیح بدین دوباره .
خلاصه یه تک پا زدیم به امریکا و دور زدیم پشت گیت که شبیه عوارضی قدیم تهران - کرج بود و منتظر شدیم تا نوبتمون بشه. همینطور که منتظر بودم به مامک گفتم اگر کار به بازجویی و اینا کشید داستان رو مو به مو بدون کم و زیاد تعریف میکنیم ( بس که به عادت ایران همش خودمون رو مجرم میدونیم مگر اینکه خلاف اش ثابت بشه ) نوبتمون شد و دوباره برای آفیسر جدید داستان رو گفتم و اضافه کردم غیر از گواهی نامه های رانندگی مون هیچ کارت دیگه ای همراه نداریم . یکی دو تا سوال کرد در مورد محل زندگی و کار و اقامت توی کانادا و مشخصات رو توی کامپیوتر چک کرد و گفت به سلامت !!
خلاصه با خوشی تموم شد و بر گشتیم به آغوش گرم کانادا .
...
بزرگترین جزیره هزار جزیره اسمش ولف است که میشه ماشین رو سوار فری کرد و رفت تو جزیره گشتی زد. فری هم مجانی است البته! از اونجایی که خیلی دوست داشتم این جور سواری رو که فقط تو فیلم ها دیده بودم امتحان کنم روز آخر سفر رفتیم و یک ساعتی ایستادیم تا نوبت شد و سوار فری شدیم. تو جزیره پر است از توربین های بادی که با جریان بعد دایمی که تو دره رود خونه در جریان است الکتریسیته پاک تولید میکنه.
یه ساحل خیلی نقلی و تر و تمیز هم داره توی جزیره که نفری ۸ دلار به اضافه ۲ کیلومتر پیاده روی باید صرف کنی تا بش برسی . یه یخدون پر از یخ و آبجو هم دست گرفتیم دونفری و راه افتادیم به سمت ساحل. خلاصه ترکیب آب و آفتاب و آبجو حسابی حالمان رو جا آورد و عکاسی هم دیگه داستان رو تکمیل کرد تا غروب که دوباره بر گشتیم و سفر اقا فری شدیم و راندیم به سمت خونه .نیمه شب رسیدیم خونه و سفر به سلامت به انتها رسید
...
و از همه این ها گذشته کاش این سفر ها رو میشد گروهی انجام داد . جای همه دوستان همیشه توی سفر خالی است.
پدرام من را بردي به ده سال پيش که اولين بار پا مو به اين هزار جزيره گذاشتم. ممنون. ايکاش بوديم با هم ميرفتيم. در ضمن دفعه ديگه که آمدي اينور آب يه خورده (!) بيشتر بياين به ما هم سر بزنين.
ReplyDeleteعلی جان
ReplyDeleteسال دیگه باید یه تور یک ماهه دور امریکا راه بندازم ازسیاتل و سن فرانسیسکو و لوس آنجلس تا هوستون و میامی و بوستون و نیو یورک و شیکاگو و آخر سر هم بر گردم تورونتو . دور بچرخم و به دوستان سر بزنم :)
همونطور که گفتم همیشه توی سفر ها یک چیز کمه و اون همراهی و بودن آدم هایی است که دوستشون داری و وقت گذرانی باشون لذت بخشه .
پدرام عجب خاطره نویسی عالی بود! همچین نوشته بودی که انگار داشتم فیلم می دیدم.
ReplyDeleteراستی خبر داری توی کالیفرنیا جدیدا فیلم دایی جان ناپلئون رو یکی بازی کرده؟ خانومه که بلا سر شوهرش آورده؟ خیلی خندیدم و یادت کردم از لحاظ اسدالله میرازی وصل.:))
فروغ خواستم مصور کنم این سفر نامه رو راستش حوصله ام نیومد. نشونه های بالا رفتن سن است دیگه :))
ReplyDeleteایول با خبر شاهکار عزیز السلطنه هزاره سوم توی کالیفرنیا یاد من میوفتی دیگه :)))))
عالی. لطفن از این جور مطالب بیشتر بنویسید! (و کلن بیشتر بنویسید.) :ی
ReplyDelete