آمدم پست قبليمو اديت کنم ديدم خيلي وقت گذشته.
الان در تَمپا بِي هستيم. جاي همگي دوستان خالي. تقريباً تمام جنوب فلوريدا را گشتيم. اينم از محسنات کنفرانس داشتن سميرا. در اين کشور براي تمديد بعضي از پروانه هاي تخصصي و لايسِنسها بايد يکسري واحد در سال جمع کني. اين واحدها ميتونه شرکت در کنفرانسها يا کلاسهاي تخصصي در اون رشته و يا ارايه مقاله باشه. در مورد خودم خوشبختانه (و شايد متاسفانه) ايالت کليفرنيا براي تمديد پروانه مهندسي عمران احتياجي به اين چيزها نداري فقط پولش را بايد بدهي.همين روش براي استان انتاريو کانادا هم هست.
رطوبت اينجا و در کنار آب بودن، من را ياد شمال خودمون در تابستونش ميندازه. براي ما هر چي شمال تر آمديم رطوبت کمتر شد. از ميامي خوشم آمد ولي فقط اين رطوبتش وحشتناک بود. ديدن جنوب شرقي ترين نقطه اين کشور هم جالب بود. اميدوارم روزي همگي با هم اينجا ها را برويم. سعي ميکنم عکس هاي سفر را در فيس بوک بگذارم.
.....................
رفيق سي ساله ام، در بام شهرش مهموني زيبايي را براي عروسيش ترتيب داد. اين سن حوزه هم جاهاي قشنگ داره ها...
Saturday, September 10, 2011
Thursday, September 1, 2011
وکالت به ازای یک آیفون
ما یک دفتر حفاظت منافع داریم اینجا که قرار است حافظ منافع شاید یک میلیون و خوردهای ایرانی باشد.
آن سالهای دور که وقتی میخواستی گذرنامهات را تمدید کنی، باید پا میشدی یک سر میرفتی واشنگتن دیسی، ساعت پنج صبح دم در دفتر صف میکشیدی و اسمت را توی لیست مینوشتی تا ساعت 8 صبح در را باز کنند و لیست را بگیرند و یکی یکی صدا کنند تا اگر خوش شانس بودی، تا پنج بعدازظهر کارت راه بیافتد. مراسم بدی نبود و بار نوستالژیک خوبی داشت چون آدم را یاد صف شیر در لبنیاتی محلهشان میانداخت. البته تقصیر دفتریهای بیچاره هم نبود. چهارتا کارمند بودند و دولت امریکا هم اجازه ورود کارمند بیشتر را نمیداد و آنها هم مجبور بودند صبح تا شب کار کنند. حالا این را هم در نظر بگیرید که ملت مجبور بودند روز قبلش شش ساعت هواپیما سوار بشوند که عرض یک قاره را طی کنند یا ده دوازه ساعت رانندگی بنمایند که ارتفاع یک کشور را بپیمایند و شب را یک هتلی همان حوالی بخوابند و فردایش با چشمهای خواب آلود و پف کرده بروند توی صف. صدی هفتاد هم یا عکسی همراه نداشتند یا عکسی که آورده بودند مورد قبول واقع نمیشد و مجبور شوند همانجا توی سفارت یک عکس فوری از قیافه خسته و آشفته و نتراشیدهشان بگیرند(درصدش را کمی غلو میکنم البته). برای همین وقتی پاسپورتهایمان را نگاه میکردی، آن سالها عمومن جز مشتی دزد و قاتل و قاچاقچی و احتمالن خائن و وطنفروش چیز دیگری نبودیم. یک قسمت دیگرش هم این بود که یک آدم با معلومات ماشین حسابدار ساکن پاتریس لومومبایی برداشته بود مبلغ روز هزینه ریالی تجدید گذرنامه را تقسیم بر دلاری هفت تومان کرده بود که "یوریکا! میشود سیصد و خوردهای دلار! بتیغشون!" حالا فکر کن چه زورهایی به آدم های آن صف که نمیآمد.
زمان گذشت و نرخ دولتی و آزاد ارز یکی شد و نرخ تجدید گذرنامه تعدیل گشت به صد و شصت و خوردهای (از من نپرسید چطور حسابش می کنند). علم هم پیشرفت کرد و دفتر لطف نمود و شروع کرد امور را پستی انجام دادن. الحق هم تا همین امروز هر وقت من کار داشتهام، کارم را سریع انجام دادهاند و تلفن را هم خوب جواب میدهند. همین دیروز داشتم فرمهایشان را پر میکردم برای دادن یک وکالت دیگر. یادم آمد همین پارسال توی ایران که میخواستم دوباره وکالت بدهم، پدر بزرگوار گوشی را برداشت و یک جمله به آقای سردفتردار گفت که آقا یک وکالت جهانشمول منقول و غیرمنقولِ بدون ملاحظهی در-جیب جاشدگی و کامل و تکمیل و فلان بنویس. دو سه روز بعدش هم رفتیم امضا کنیم آقای سردفتردار محترم زحمت کشیده بودند داده بودند کلی متن بلند و بالای حقوقی را توی وکالتنامه و یک صفحه کامل از دفتر رسمی سایز اکس اکس لارجشان با خودنویس و خط نسبتن خوش درج کرده بودند و ما چندین جای مختلف را امضا کردیم و تازه با نرخ خصوصی و انعام و شیرینی شد مثلن بیست هزار تومان (حالا واقعن مبلغش یادم نیست). اما الان من نشستم دوتا فرم بلند را خودم پر کردهام، تمام مشخصات را هم خودم نوشتم و وکالتنامه هم یک متن از پیش چاپ شده استاندارد متعلق به دفتر است. به نظر میرسد که کافی است جناب کارمند گرامی دفتر زحمت بکشند پایین فرم را امضا و مهر کنند که "صحت امضای بالا احراز میشود" و حداکثرش هم یک ثبتی بکنند. حالا چقدر به ازایش میخواهند؟ کمی بیشتر از بهای یک آیفون چهار(که البته بیست دلارش هزینه پست میباشد). خوب طبعن آدم مخش سوت میکشد که "آخه برادرِ حافظِ منافعِ من، برای چی 212 دلار؟!"
آن سالهای دور که وقتی میخواستی گذرنامهات را تمدید کنی، باید پا میشدی یک سر میرفتی واشنگتن دیسی، ساعت پنج صبح دم در دفتر صف میکشیدی و اسمت را توی لیست مینوشتی تا ساعت 8 صبح در را باز کنند و لیست را بگیرند و یکی یکی صدا کنند تا اگر خوش شانس بودی، تا پنج بعدازظهر کارت راه بیافتد. مراسم بدی نبود و بار نوستالژیک خوبی داشت چون آدم را یاد صف شیر در لبنیاتی محلهشان میانداخت. البته تقصیر دفتریهای بیچاره هم نبود. چهارتا کارمند بودند و دولت امریکا هم اجازه ورود کارمند بیشتر را نمیداد و آنها هم مجبور بودند صبح تا شب کار کنند. حالا این را هم در نظر بگیرید که ملت مجبور بودند روز قبلش شش ساعت هواپیما سوار بشوند که عرض یک قاره را طی کنند یا ده دوازه ساعت رانندگی بنمایند که ارتفاع یک کشور را بپیمایند و شب را یک هتلی همان حوالی بخوابند و فردایش با چشمهای خواب آلود و پف کرده بروند توی صف. صدی هفتاد هم یا عکسی همراه نداشتند یا عکسی که آورده بودند مورد قبول واقع نمیشد و مجبور شوند همانجا توی سفارت یک عکس فوری از قیافه خسته و آشفته و نتراشیدهشان بگیرند(درصدش را کمی غلو میکنم البته). برای همین وقتی پاسپورتهایمان را نگاه میکردی، آن سالها عمومن جز مشتی دزد و قاتل و قاچاقچی و احتمالن خائن و وطنفروش چیز دیگری نبودیم. یک قسمت دیگرش هم این بود که یک آدم با معلومات ماشین حسابدار ساکن پاتریس لومومبایی برداشته بود مبلغ روز هزینه ریالی تجدید گذرنامه را تقسیم بر دلاری هفت تومان کرده بود که "یوریکا! میشود سیصد و خوردهای دلار! بتیغشون!" حالا فکر کن چه زورهایی به آدم های آن صف که نمیآمد.
زمان گذشت و نرخ دولتی و آزاد ارز یکی شد و نرخ تجدید گذرنامه تعدیل گشت به صد و شصت و خوردهای (از من نپرسید چطور حسابش می کنند). علم هم پیشرفت کرد و دفتر لطف نمود و شروع کرد امور را پستی انجام دادن. الحق هم تا همین امروز هر وقت من کار داشتهام، کارم را سریع انجام دادهاند و تلفن را هم خوب جواب میدهند. همین دیروز داشتم فرمهایشان را پر میکردم برای دادن یک وکالت دیگر. یادم آمد همین پارسال توی ایران که میخواستم دوباره وکالت بدهم، پدر بزرگوار گوشی را برداشت و یک جمله به آقای سردفتردار گفت که آقا یک وکالت جهانشمول منقول و غیرمنقولِ بدون ملاحظهی در-جیب جاشدگی و کامل و تکمیل و فلان بنویس. دو سه روز بعدش هم رفتیم امضا کنیم آقای سردفتردار محترم زحمت کشیده بودند داده بودند کلی متن بلند و بالای حقوقی را توی وکالتنامه و یک صفحه کامل از دفتر رسمی سایز اکس اکس لارجشان با خودنویس و خط نسبتن خوش درج کرده بودند و ما چندین جای مختلف را امضا کردیم و تازه با نرخ خصوصی و انعام و شیرینی شد مثلن بیست هزار تومان (حالا واقعن مبلغش یادم نیست). اما الان من نشستم دوتا فرم بلند را خودم پر کردهام، تمام مشخصات را هم خودم نوشتم و وکالتنامه هم یک متن از پیش چاپ شده استاندارد متعلق به دفتر است. به نظر میرسد که کافی است جناب کارمند گرامی دفتر زحمت بکشند پایین فرم را امضا و مهر کنند که "صحت امضای بالا احراز میشود" و حداکثرش هم یک ثبتی بکنند. حالا چقدر به ازایش میخواهند؟ کمی بیشتر از بهای یک آیفون چهار(که البته بیست دلارش هزینه پست میباشد). خوب طبعن آدم مخش سوت میکشد که "آخه برادرِ حافظِ منافعِ من، برای چی 212 دلار؟!"
Subscribe to:
Posts (Atom)