Thursday, July 21, 2011

اندر معایب مهاجرت در ۴۰ سالگی

نشستم اینجا توی آفیس یکی از بزرگترین شرکت های دنیا در بخش خطوط انتقال برق در منچستر . اسمش رو نمیارم که ریا نشه :). شرکت ما بخشی از پروژه ها شون رو انجام میده و منم برای همین منظور اومدم تو آفیس اصلی شون.
بدون اغراق بیشتر از نیمی از مهندس های جوون توی این آفیس از هند و پاکستان هستند! خیلی هاشون کمتر از یک ساله که اومدن انگلیس و سابقه چندانی هم ندارند. انگلیسی هاشون البته از نظر ساختاری درسته گرچه لهجه خودشون رو دارن و اصراری هم بر تغییر لهجه ندارند ، شاید چون ایندین اکسنت دیگه جا افتاده توی دنیا برا همه انگلیسی زبون ها.
با خودم فکر میکنم این همه جوون با سواد و تحصیل کرده و پر انرژی توی ایران بیکار موندن یا دارن با در آمد های زیر خط فقر سر میکنند چرا اونا نباید بتونن بیان و خودشون رو نشون بدن توی دنیا؟
...
الان ۲ ساعت گذشته و زدم بیرون از آفیس نشستم تو فضای باز یه پاب با صفا و یه لیوان آبجو گذاشتم جلوم و دارم از آرامش اطراف لذت مبیبرم. آدم ها دور میز های در و بر دارن نوشیدنی مینوشن و گپ میزنن با لهجه منچستری که من خیلی وقتا برام فهمیدنش سخته. منظره اطرف هم زیبا است اگر چه هوا ابری است و بوی بارون هم میاد. برای اواخر جولای سرد هم هست . تا میام خودم رو ول کنم توی این آرامش اطراف باز یادم میاد که چقدر آدم هایی که میشناسم و میلیون ها دیگه که نمیشناسمشون توی ایران محرومند از این آرامش. یه تعدادشون انقدر محرومیت کشیدن که حتا اگر همین امروزم محیط براشون مهیا بشه اصلان بلد نیستن لذت ببرن.
...
نمیدونم کی شاید هیچ وقت نشه از اون محیط کنده شد و با فراغ بال جذب این محیط شد. چون سخته تصاویر گذاشته رو فراموش کنم . شایدم دیگه غیر ممکن باشه. اینم لابد از معایب مهاجرت است در دهه چهارم زندگی ...

No comments:

Post a Comment