Tuesday, July 12, 2011

مرمت آثار باستانی

خوب.. آثار سن یکی یکی دارن از راه می رسن. به جز صورتم که تقریبن همه می گن به سنم نمی یاد اما بقیه اعضای بدنم دارن سروصدا می کنن. پارسال رفتم پیش چشم پزشک. چشمم بیست و پنج صدم آستیگمات بود. عینک داد. منم نزدم. یعنی باورم نمی شد که چشمم ضعیف باشه. ولی از هفته قبل یه هویی حس کردم تقریبن همه نوشته ها رو مات وکدر می بینم. بعد از یک سال دوباره رفتم دکتر. نمره چشمم یک و هفتاد و پنج صدم شده. امروز عینک جدید رو گرفتم. یعنی بی صبرانه براش انتظار می کشیدم تا گرفتمش. دنیا رنگی شده برام و واقعن خوشحالم که همه چیز این قدر واضح بوده و من نمی دونستم.
دست راستم درد می کنه. مچش قژقژ صدا می ده. خیلی وقت بود. ولی سه روزه که دردش باعث شده با دست چپ تایپ کنم. امروز رفتم دکتر. دارو داد و گفت فکر نمی کنه مهم باشه ولی بهتره مراقبش باشم و تا یه هفته دیگه باز بهش سربزنم..
مفصل هام هم قژقژ می کنن. وقتی بلند و کتاه می شم صدا می دن و درد می کنن. حالا در اوج هنرنمایی شناسنامه، ورزش رو هم قطع کرده ام. باید به زودی شروعش کنم شاید اوضاع کمی بهتر بشه.
خلاصه زندگی ما این جوری می گذره.
پریشب با علیمان حرف زدم. بهتره ولی خوب خوب نشده. داشت می رفت سفر. امیدوار بودم بنویسه بازم. مریم هم که توی غاره. رویا هم که فکر کنم توی غار فسیل شده باشه تا الان. محمود امروز یک دعوت نامه جدید ازم خواست. شاید اون به زودی سر و کله اش پیدا بشه. راستش دوست دارم اینجا ادامه پیدا کنه برای همین هی زورتون می کنم به نوشتن. اینجا مثل یک تکه از قایق دوستیمونه که توی پیچ و خم رودخونه زندگی، ازش باقی مونده. دوست دارم آویزونش باشم.حتی اگه مجبور بشم زردنویسی رو درمورد رویا و مریم شروع کنم.. آخ که چقدر در مورد دوستان زن می شه قشنگ رویاپردازی زرد کرد! آی مریم و رویا حواستون هست بهم؟

5 comments:

  1. فروغ برو که دارمت :دی بنویس با من شروع کن :دی

    ReplyDelete
  2. آی بچه پر رو! مگه نیای ایران!

    ReplyDelete
  3. همه چی یه طرف این تیتر که انتخاب کردی یه طرف :)))

    ReplyDelete
  4. فروغ اميدوارم دستت بزودي خوب بشه

    ReplyDelete
  5. موافقت با پدارم روی عنوان :)

    ReplyDelete