Saturday, August 20, 2011

I am that train

داشتم با خودم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگر آدم این فرصت را پیدا می‌کرد که دوباره یک سر کوتاه به زندگی‌های قبلی‌اش می‌زد. مثلن من به آن وقت‌ها که خیلی جوان‌تر‌ بودم. آن وقت مهم‌تر از یاد کردن اتفاقات و تصمیمات، به آدم‌هایی که آشنا شده بودم، دوباره سلام می‌کردم. به آن‌ها که دوستان خوبی بودیم، می‌گفتم دلم تنگ شده برایشان. به آن‌ها که مرا دوست می‌داشتند و رنجانده بودم‌شان، می‌گفتم از نفهمی‌ام بوده و اگر دوباره می‌شد راه را رفت مهربان‌تر می‌رفتم. به آن‌ها که به هر علت راه‌مان جدا شده بود، می‌گفتم که کاش بیشتر حواس‌مان بود. به رابطه بریده‌ها می‌گفتم که هر چند بریدن اجتناب‌ناپذیر بود، اما کاش زودتر چند قدم جلوتر را دیده‌ بودم. کاش حواسم بود که کمتر خودخواهی کنم. می‌گفتم امیدوارم تجربه‌شان باعث زندگی بهتر امروزشان شده باشد.

حالا اینو رو گوش کنین که من رو یاد این‌ حرف‌ها انداخت:


(کرتسی آو پیام:ی)

دارم فردا می‌رم سن‌دیگو دوباره. نمیدونم امسال بار چندمه.این مسافرت‌های من مثل دیت کردن می‌مونه. یه مدتی پشت سر هم ادامه داره. بعد که از هم خسته می‌شیم، میریم راه‌های خودمون! سال‌های قبل سن فرنسیسکو بود. این چند وقته برلین و سن دیگو. همه هم اتفاقی پشت سر هم میشه وگرنه هر مسافرت معمولن ربطی به قبلی‌ها نداره. همین هفته پیش هم یک شب سن دیگو بودم. باز دعوت شده بودم برای دادن یک تاک. شب ساعت 8 رسیدم. دلم می‌خواست زنگ بزنم به دوستی آشنایی کسی شام با هم بخوریم و گپی بزنیم. اما تاک حاضر نبود کاملن، یه مقاله دیگه هم موعودش گذشته بود و فرداشم هفت و نیم، قرار صبحانه داشتم. تصمیم گرفتم یه شام سبک بخورم و تا دیروقت کار کنم. نشون به این نشونی که رفتم رستوران ایرانی یک ساعت و نیم یک چلوکباب برگ و دوتا آبجو خوردم. یک ماهی بود دور بودم از چلوکباب و غذای بندر هم خیلی خوبه. اومدم یه یه ربعی یه دستی روی تاک کشیدم و با لباس خوابیدم تا هفت صبح!.

1 comment: