Monday, May 30, 2011

Bucket List

جمعه شب اینجا کنسرت سیما بینا بود تو یه سالن خیلی شیک و مدرن. از وقتی ماشین رو همون حوالی پارک کردم هم وطنان عزیز رو میشد دید که شیک و پیک و جینگیل مستان اومدن برای کنسرت . تو این شهر که اصولا آدم ها خیلی در بند سر و ظاهر نیستن و بیشتر به راحتی لباس اهمیت میدن تا زیبایش، یه گروه ایرانی به ویژه اگر برای کنسرت اومده باشن و به ویژه تر اگر خانم باشن از روی سر و لباس شون کاملن به چشم میاد. خلاصه رفتیم تو و پیش از آغاز برنامه یه آقایی اومد برنامه رو معرفی کرد و خوش آمد گفت و آخرش هم یاد آوری کرد که لطفن مبایل هاتون رو خاموش کنید و عکس با فلاش نگیرید و در ضمن چون صندلی های هم کف پر نشده اگر از بالکن کسی دوست داره میتونه بیاد پایین . عکس گرفتن و برق فلاش که از وقتی این آقا رفت آغاز شد و تا آخر برنامه ادامه داشت. دوستان بالکن هم که صبر کردن تا خوندن سیما بینا آغاز بشه بعد هلک هلک بیان پایین ! بگذریم
ولی وقتی سیما بینا داشت میخوند با اون عشوه ها و ناز و ادای با نمکی که داره ( از نظر من البته ) همش یاد بچه گی خودم بودم . کلاس اول یا دوم دبستان که بودم سیما بینا یه خواننده نسبتن جوون و ظریف و زیبا بود که من تو دنیای بچگی خیلی دوستش داشتم . زیاد هم توی تلویزیون اون زمان ازش آهنگ پخش نمیشد . یه آهنگی داشت که با لهجه خراسانی میخوند : تراشیدن مارو قلیون بسازن دلبر ... برای من ۷ - ۸ ساله اینکه دو تا درخت سبز رو ببری و بتراشی و قلیون بسازی که همیشه آتیش روی سرشون باشه خیلی کار درد ناکی محسوب میشد ( هواداری از محیط زیست به صورت نا آگاهانه ) خلاصه وقتی تلویزیون این آهنگ اش رو پخش .میکرد من دیگه آخر کیفم بود
بعد که دیگه انقلاب شد و همه خواننده ها رفتن لس آنجلس خبری نبود این سیما بینا تا زمانی که دیگه من دانشجو بودم و یه کاست اش که تو یه کنسرت زنانه خونده بود به دستم رسید و برام خیلی خوش آیند بود. ولی باز چندین سال گذشت تا اینکه رفت خرج از کشور کنسرت داد و عکس هاش رو با اون لباس های زیبا و رنگارنگ محلی تو اینترنت دیدم . و دوباره سال ها گذشت تا جمعه پیش که اجراش رو از نزدیک دیدم . یعنی کلن حدود ۳۵ سال از وقتی که آهنگ هاشو توی تلویزیون میدیدم تا زمانی که اجرای زنده اش رو دیدم طول کشید!
گاهی وقتا با خودم فکر میکنم بهای جبر جغرافیایی که به ما تحمیل شده رو داریم با روز های عمرمون میدیم. یعنی برای رسیدن به خواسته های خیلی خیلی ساده و پیش پا افتاده روز های پر ارزش عمر رو میدیم و یه وقت نگاه میکنیم که دیگه از این ذخیره چیز زیادی نمونده و ما هنوز کلی چیز توی باکت لیست مون تیک نخورده باقی مونده .

3 comments:

  1. بچه ها می دونین این اختلاف ساعت ما برای اولین بار اتفاق جالبیه؟
    یکی خوابه، یکی سرصبحشه و یکی آخر غروبش. بعد هر وقت اینجا سر می زنیم می بینیم یکی مون چیزی نوشته. ایرج..........علی.........مامک ...کجایین؟

    ReplyDelete
  2. آره دیگه در این امپراتوری آفتاب هیچ گاه غروب نمیکند !! :)

    ReplyDelete
  3. اينجا قراره دو هفته ديگه بياد هنوز تصميم نگرفته ام بروم يا نه؟ شايد خواهر زن جان از اونور اين مملکت فخيمه بياد براي ديدن ما که مجبور ميشيم حتماً بريم.

    ReplyDelete