Friday, June 17, 2011

وقایع اتفاقیه1

همین الان که دارم برایتان می نویسم مغزم درحال پکیدن به معنای واقعی کلمه است. همسایه روبرویی دارد نمای سنگ ساختمانش را می کند تا عوضش کند. فکر کنم چهار روز است که دوتا کارگر روی داربست نشسته اند و درحال کندن نمای وسیع ترین خانه این کوچه اند. دلم می خواد سرم را بکوبم به دیوار. صدای دریل دارد مغزم را می جود. هیچ کسی یا جایی هم نیست که بهش شکایت کنم. دیروز که تعطیل بودبازهم همین بساط را داشتیم. گفتم که چهار روز است. دو روز قبل مسموم شده بودم و درحال مرگ بودم ولی هم چنان توی مغزم دریل می دوید. همسایه الاغ. حالا اگر این سنگ مرمر خاک برسرت را عوض نکنی نمی شود؟ لااقل چهارتا کارگر اضافه می گرفتی تا دو روزه کار را تمام می کردند. چرا نمی فهمند؟
خوب این یکی از مزایای ایران است که قرار بود برایتان بنویسم. جایی برای اعتراض نیست.عیبی ندارد. درعوض ما هم که بخواهیم نمای ساختمان را عوض کنیم بقیه باید سرشان را بکوبند به دیوار.
این از این.
مریم و رویا کجا هستند؟ مسافرتند؟ چرا نمی نویسند؟ زود باشید نوبتتان را بازی کنید. من یک عالمه اتفاق توی ایران هست که می خواهم برایتان تعریف کنم. یادم باشد قضیه اورژانس را حتمن برایتان بگویم.

4 comments:

  1. اخطار زرد بهشون بده فروغ :ی

    ReplyDelete
  2. در واقغ تهدیدشون کن به کارت زرد.

    ReplyDelete
  3. پدرام
    فروغ نکته جالبی که داره نوشته ات همین ( این به اون در ) است. یعنی آدم ها چون دستشان به جایی بند نیست تحمل میکنند تا زمانی که نوبت خودشان باشه و بعد همون کار رو میکنن که تلافی کرده باشن. یه دوستی تو دبیرستان داشتم که کلن آدم ناراضی ای بود از همه چی . مدام غر میزد که حقم رو خوردن و اینا ( دلیلش بماند ) . بار ها و بار ها هم تکرار میکرد من اگه تو این مملکت کاره ای بشم خواهر و مادر همه رو فلان میکنم که تلافی این حقی که ازم پایمال شده در بیاد!!
    اتفاقن الان هم یه کاره ای هست. مدیر فنی یه سازمان عریض و طویل دولتی تو یه شهر بزرگه !!

    ReplyDelete
  4. ای بابا! الان بهتری؟

    ReplyDelete