Friday, June 10, 2011

تا فرصت هست زرد بنویسید

توی اتوبوس که می‌اومدم سرکار، برای فروغ پیغام گذاشتم که "نشده بنویسم، زردنویسی رو شروع کنین." بعد پیاده که شدم، گفتم آدم هر چقدر هم سرش شلوغ باشه، باز باید بتونه چند خط بنویسه. الان سر کار نشستم دارم تند تند تا قبل از شروع جلسه تایپ می‌کنم.

گاهی تمام بلاهای زندگی می‌گذارن با هم نازل می‌شن. گاهی هم آدم خودش دستی دستی تمام بلاها رو سر خودش نازل می‌کنه. نقل مکان کردیم سان فرانسیسکو. توی آپارتمان موقت هستیم برای یک ماه. در به در دنبال خونه‌ایم. ملت خونه های خوب رو رو هوا می‌زنند. ما هم که پرفکشنیست. یکی قیر نداره، یکی قیف نداره، یکی بهمان. می‌تونم یک راهنمای بلند در مورد گرفتن خونه توی سن فرانسیسکو بنویسم الان. از طرف دیگه میزبان یک سری جلسه بلند و بالا هستم در محل کار. توی جلسه از طرف خونه زنگ می‌زنن. میرم دنبال خونه، از جلسه زنگ می زنن کجایی مهمون‌ها اومدن تو کجایی پس؟. دیروز وسط یک کنفرانس تلفنی تلفن رو میوت کردم زنگ زدم یه خونه، نگو تلفن کار میوت نشده و همه دارن میشنون. اصن یه وضعی. معلوم نیست اسبابامون کجا بردن. یحتمل مووینگ کامپانی زنگ زده پیغام گذاشته من چک نکردم. دارم هفته دیگه می‌رم مسافرت کاری. کارهاشو هیچ نکردم. دو تا مقاله باید بنویسم که تاریخ ارسالشون همین نزدیکی‌هاست.

بعد تو این هیر و بیر، آخر هفته پیش رو برای خودمون سلانه سلانه 950 مایل جاده ساحلی و کوه و جنگل رو گرفتیم رانندگی کردیم از سیتل تا سن فرانسیسکو. خیلی خوب بود.

خلاصه الان شتر با بارش گم میشه تو زندگی ما.

آها! همین چند وقت پیش یک دفعه یاد یکی از روزهای کافه 78 افتادم. یک عصر تابستونی که جمع شده بودیم. فروغ و علیمان و مریم و کتی و پدرام بودن انگار. .کلی دلم تنگ شد برای اون روز خاص.

5 comments:

  1. ای وای ایرج ببخشید که با این همه کار مجبور شدی از ترس زردنویسی ما بنویسی. ولی می گم که.. خوب شد از خودت بهمون خبر دادی:)
    دیروز داشتم با خودم فکر می کردم که هیچ جوری قادر نیستم جمع کوچیکمون رو نگه دارم انگار.
    الان خوشحالم:) امیدوارم یه خونه عالی گیرت بیاد.

    ReplyDelete
  2. ایرج روح اسدالله رو شاد کردی با این انتخاب ات برای محل زندگی :)) البته که توی سانفرانسیسکو خونه های خوب و خوش ساخت و خوش نقشه زود فروش میرن به ویژه اگر توی حومه های مصفا ومعروف اش باشه ! ایشالا بطلبه برای همه ! دست راست ات زیر سر ما :)))

    ReplyDelete
  3. از ترس که نبود فروغ، تا فرصت هس بنویسین.
    پدارم من پیش خودم دارم فک می کنم زمان اسدالله فالسام فیر هم داشتن اینها یا نه :ی.

    ReplyDelete
  4. ايرج ... دوباره شهري که دوست ميداشتم؟...
    سپتامبر شايد اومدم اونطرفها

    ReplyDelete
  5. بيا علي، عالي.سپتامبر هستم.

    ReplyDelete