Friday, June 17, 2011

چند سطر از زندگی در اینور آب

سال گذشته برای تعمیر سیستم گرمایی خانه به شرکت سرویس دهنده زنگ زدم. ساعتی بعد مردی خسته و بسیار مودب پشت در بود. بی حرفی مشغول کارش شد و من هم کنارش ماندم که اگر کمکی لازم شود، باشم. با هم به انگلیسی هم کلام شدیم و کم کم صحبت که گل انداخت فهمیدم افغانی است. گل از گل هردومان شکفت و ادامه گپ و گفت به فارسی ( یا به قول افغان ها دری ) ادامه یافت. اهل شعر بود و ادبیات. با حسرت از دهه ۷۰ میلادی در افغانستان تعریف کرد و آرامشی که برای همیشه رخت بر بست. از شاعران ایران بیش از همه دلبسته فروغ بود. چند بیتی هم از حفظ داشت. کارش که انجام شد برایش چای و باقلوای یزدی آوردم. وقتش تنگ بود. تشکر کرد و خدا حافظی و رفت.
اینجا سرزمین عجیبی است. هر کس تکه ای از سرزمین و فرهنگ سرزمین و منطقه خودش را گذشته گوشه قلبش و آورده اینجا. گاهی که این تکه ها مانند پازل کنار هم مچ میشوند حس غریبی به آدم دست میدهد. خوشی ها و ناخوشی های مشابه را میبینی و بر عکس آنچه در ایران بود به جای برجسته کردن تفاوت ها و فاصله گرفتن، زوم میکنی روی تشابه ها و اشتراکات و برداشتن فاصله ها.
...

3 comments:

  1. پدرام.. می دونی من هنوزم گاهی توی خیالاتم به مهاجرت فکر می کنم ..البته وقتهایی که خیلی اوضاعم خرابه. به عنوان یک مسکن دست ساز عمل می کنه. ولی حقیقتش اینه که به هیچ عنوان نمی تونم توی ذهنم غربت به این بزرگی رو هضم کنم. یعنی یه چیزیه توی مایه های دستگاه فکس که هنوزم نمی تونم بفهمم چطوری از این ور کاغذو می دی تو، از اون ور دنیا می گیریش؟ می گم یعنی این حجم غربت توی ذهن منه یا واقعن بزرگه؟

    ReplyDelete
  2. فروغ زندگی معامله است . مهاجرت هم همینطور. یه چیزی میدی یه چیزی میگیری. باید برا خودت سبک سنگین کنی ببینی داده هات کمتر از گرفته هات باشه و سود کرده باشی. نمیشه هم برا هیچ کسی نسخه پیچید. به روحیه و تمایلات آدم بستگی داره. انقدر هم حجم اش عظیم نیست نوستالژی ولی مزمنه و اینطور که دیدم با افزایش سن بیشتر میشه انگار.

    ReplyDelete
  3. بزرگترین عیب مهاجرت به نظر من دوهوا شدنشه. اگه دو هوایی کم بشی خوبه یا مدیریتش کنی اوضاعت خوبه. اگه دوهوایی بشی و نتونی مدیریت کنی, واویلا بابام جان.

    ReplyDelete