Friday, June 17, 2011

اعلام برائت از مسافرت

فروغ من همینجام. چپیدم تو همین آفیس از صبح تا عصر. ننوشتم برای اینکه حالم مساعد نوشتن نبود. یک ماه گذشته بدترین ماه زندگیم بود تو کل عمرم. فشار خیلی زیادی بهم وارد شد که هنوز اثراتش از بین نرفته. بخوام براتون تشبیه کنم منو در نظر بگیرین تو یک اتاقی که چهارطرفش پنجره است نشستم و دارم ماستمو می‌خورم یک دفعه طوفان می‌شه و کوران می‌شه و پنجره‌ها باز می‌شه و هرچی که تو اتاق هست رو می‌ریزه به هم. وضع زندگیم این بود. هنوز هم هست. دارم فقط سعی می‌کنم آرومش کنم. نمی‌دونم کچا اشتباه کردم که الان بیشتر انرژیم تو تلاش و تقلا و جنگ بدون‌خونریزی با آدمها صرف می‌شه. به طور محترمانه‌ای اعلام می‌کنم که بریدم. الان چند روزه دارم سعی می‌کنم مدل زندگیمو یک کم عوض کنم و درحقیقت یک فرجه به خودم دادم که اگه موفق نشم برم دست به دامن کسی بشم که بهم کمک کنه. گرچه کمک گرفتم این مدت اما نه از آدمهای حرفه‌ای.

9 comments:

  1. مریم جون از کاهش اکتیویتی ات تو گودر میشد حدس زد که تو مود خوبی نیستی. ( ملاک های ما رو ببین برای دونستن احوال دوستان ) . به هر حال اگر کاری از دست هر کدوم از ما بر میاد مضایقه نمیکنیم. اینو جدا از شوخی میگم.

    ReplyDelete
  2. اون طور که من فهمیدم هروقت یکی از ماها اینجا ناپدید می شیم اوضاعمون قاطه. مثلن من چند روز قبل نبودم. اصلن فهمیدین که نبودم؟؟؟
    از بس پرخوری کرده بودم مسموم شده بودم. غذای خیلی عالی خورده بودم ولی الان اگه امش رو ببرم باز حالم بد می شه. یه روز بیمارستان بودم و روز بعدش روی تخت بی حال افتاده بودم.
    ایرج هم که همه جور کاری براش پیش اومده بود. اینم از مریم. بنابراین غیبتون نزنه. اینجا قراره راه اتصالمون باهم باشه. با هم حرف بزنیم. درددل کنیم. فک کنیم توی کافی شاپ نشستیم یه گوشه ای از دنیا و داریم حرف می زنیم. مریم چی شده؟ حرفات رو بگو. گاهی مسائل برای آدم خیلی بزرگ می شه . شایدم یه جایی رو اشتباه رفتی و بهت می گیم. لااقل می تونیم گوش کنیم و حس فوضولیمونو ارضا کنی.
    رویا از خودت خبر بده. کنتوره می گه می یای سر می زنی مرتب. ولی چرا سکوت مطلقی؟ تو هم قاط زدی؟ اشکال نداره. توی این سن برای همه مون پیش می یاد:). من هفته دیگه از دکتر پیپی وقت گرفته ام. می خواین یه وقت دسته جمعی بگیرم کلن؟

    ReplyDelete
  3. فکر نکنم یه قاعده کلی باشه که هر کی نمیاد لابد حالش بده! یه وقت هم میبینی دلیل عشق و حال و سفر و این ها باشه ( از یاد داشت های یک اپتیمیست ) :))

    ReplyDelete
  4. آره فروغ درست حدس زدی. رفتم تو غار.
    فکر خوبیه این وقت دسته جمعی گرفتن! مثل اون همشهری پدرام اینا که میره آزمایش ادرار بده یه دبه ادار می بره (دسته جمعی بوده برا صرفه جویی در هزینه ها:)

    ReplyDelete
  5. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  6. مریم تو دیگه چرا؟‌تو که دیپلم داشتی

    ReplyDelete
  7. مریم اگه کاری از دستمون بر می آد بگو. خودت می دونی که تعارف نیست.

    ReplyDelete
  8. مرسی از همتون. راستش به یک نقطه‌ای رسیدم که باید تصمیم بگیرم. یعنی یا مدل زندگیمو عوض کنم یا تا آخر عمرم با همین مدل برم جلو و تبعاتشم بپذیرم. فروغ اون وقت دستجمعی رو بگیر :دی

    ReplyDelete