Saturday, June 4, 2011

از اينور و اونور

کوجيک که بودم آرزوي کاريم اين بود که يک روزي بيام کاليفرنيا کار مهندسي کنم در يه جاي دولتي بعنوان کارفرما و مدير. حالا که به اين جاها رسيدم نمي دونم آرزوي بعديم چيه؟
...................
:ده ماه قبل، اتاق کنفرانس اداره
به چارلز، مدير پروژه سن و سال داره شرکت ساختماني هَزَرد مي گم زودتر کار رو تموم کن که ميخوام برم سفر. ميپرسه علي کجا مي خواي بري؟ ميگم واشينگتن دي سي، ميخوام برم بيشتر از تاريخ و فوانين اين کشور ياد بگيرم. ميگه علي حتماً موزه هُلُکاست رو برو! بهش ميگم اگه وقت کردم و بعد با کمي لبخند و طعنه بهش ميگم ميدونم چرا بهم ميگي. تو دلم ميگم اين احمدي نژاد دهن ما رو صاف کرده ها

2 comments:

  1. یه تجربه مشابه هم من داشتم، یه جلسه داشتیم توی شرکت در مورد پروژه ای که مربوط بود به یه نیروگاه اتمی. بعد رییس مون توضیح داد که مدارک فنی که در اختیارمون قرار میگیره نباید از شرکت خارج بشه و اینا. بعد ادامه میده : بیرون رفتن این مدارک هم برای شما درد سر درست میکنه هم برای من و گوشه چشمش هم به منه !! منم خیلی رک گفتم چرا به من نگاه میکنی ؟ میخنده میگه همینجوری . تو دلم همون جمله علی رو گفتم !

    ReplyDelete
  2. خوش به حالتون که ا.ن. فقط دهنتون رو صاف کرده. ما رو بگو :))

    ReplyDelete