Wednesday, June 29, 2011

فلاش بک در یک پاراگراف

مشغول کارم که تا فردا تمومش کنم چون مرخصی ام شروع میشه آخر این هفته و میخوام کار نیمه کاره نداشته باشم و با دلی آرام و قلبی مطمین برم کانو سواری !. به سه- چهار تا چیز دیگه هم فکر میکنم . البته نه هم زمان - چون ذهنم مالتی تسک نیست که - خلاصه این میونه یاد مدیر مدرسه راهنمایی مون میفتم !! حالا چرا؟ خودم هم نمیدونم . بعد یادم میاد که پسرش ۲ سال از ما کوچیک تر بود و توی همون مدرسه بود و بعدشم هم باش هم دبیرستانی شدم . بعد فکر میکنم ببین الان چیکار داره میکنه ! گوگل اش میکنم و رد اش رو میگیرم تو هیت مدیره فلان شرکت تو تهران. نشونه دیگه ای که گوگل داده از یه صفحه توی فیس بوک است که مربوط میشه به دبیرستان ما. میرم توش و نگاه میکنم چند تا کامنت هست در مورد دبیر های اون زمان و ناظم عصبی و بد خلقی که دست به سیلی زدنش هم خوب بود .
نوشته بود بعضی ها شون فوت شدن و باقیشون هم خیلی پیر شدن و فرتوت از جمله همون ناظم بد اخلاق ... آخه از سالی که من دیپلم گرفتم ۲۲ سال گذشته. دلم میگیره و دوباره بر میگردم سر کار .
ولی قبلش این چند خط رو مینویسم و میچسبونم اینجا

1 comment:

  1. پدرام برای اینکه جریمه نشی باید چند تا عکس از تعطیلات را چگونه گذراندید بزاری برامون دلمون باز شه.

    ReplyDelete